نگار جونینگار جونی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

نگار جونی مامان و بابا

فرهنگ كلمات نگارجون...

عسل من الان دقيقا يك سال و يك ماه و هجده روزته...الان ديگه تقريبا معني خيلي حرفا رو ميفهمي و خيلي از كلمات رو ميخواي تكرار كني...يه تعداد از كلماتي كه ميگي به اين شرحه: تپ.........يعني توپ(اولين كلمه كه كامل گفتي) داد....يعني افتاد داغ.....يعني بخاري كه داغه اوووووغ........يعني دوغ دد.....ننننني ننننني........يعني ني ني الان ديگه كامل راه ميري و مخصوصا وقتي كفشات پاته لذت ميبري از راه رفتن...دندون دماغ دست وپاها و موهات رو كامل نشون ميدي...مسواكتو برميداري و دندوناتو مسواك ميزني... ...
16 بهمن 1392

اولین های نگارجونی...

نگارجونی. من و بابا تصمیم گرفتیم تو این ستون اولین های تورو ثبت کنیم تا ایشالله بزرگتر که شدی بخونیشون و با یادآوری دوران کودکیت ازش لذت ببری...دوست داریم اولین جیغ وگریه..........٢٩/٩/٩١ اولین مسافرت.............٣/١١/٩١ اولین تلاش برای بردن دستت جلو دهنت.............٢٠/١١/٩١ اولین بار که دستت رو به سمت عروسکات دراز کردی..........٧/١٢/٩١ اولین غلت زدن و برگشتن رو شکم...........٢٥/١/٩٢ اولین بار که با دستت پا تو گرفتی.............٢٠/٢/٩٢ اولین بار که انگشت شست پاتو بردی تو دهنت...............٩/٣/٩٢  اولین بار که به حالت چهار دست و پا شدی...............٤/٤/٩٢  اولین سینه خیز رفتن به جلو..................١٥...
16 بهمن 1392

تولد زنبوري نگار جونم...

اول از همه سيزده ماهگيت مبارك گل من ...نگارجونم چون امسال روز تولدت تو ايام  محرم و صفر بود ازطرفي بابايي هم درگير امتحاناتش بود به همين خاطر تولدت رو باتاخير يك ماهه جشن گرفتيم يعني 28 دي ماه مصادف باشب ميلاد حضرت پيامبر(ص)...بعد از مدتها خونواده ي من و بابايي كه همگي يه جورايي درگير بودن دور هم جمع شديم و شاد بوديم وتقريبا به همه خوش گذشت...تو هم كه حسابي خودتو لوس ميكردي و ميرقصيدي و فك كنم غير از آخرشب كه يكم خسته شده بودي بقيش بهت خوش گذشت...خدارو شكر مهمونام همه راضي بودن...و حالا ميرسيم به تولد زنبوري نگارجون و اينم چندتا از عكساش...  كارت دعوت نگارجوني تزيينات تولد و اما قسمت خوشمزه تولد...ميز شام....
15 بهمن 1392

نگــــــــــارم تولــــــــــدت مبــــــــــارك عزيزم

پارسال همين موقع بي صبرانه منتظر اومدنت بوديم و امسال خدا رو شكر ميكنيم كه فرشته ي كوچيك و نازي مثل شما در كنارمونه و اين لحظات زيبا رو سه نفري كنار هم هستيم...گل خوشبوي من زندگی من و بابايي كم كم داشت یکنواخت می شد كه خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد و اون رو به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز قشنگ تر و شیرین تر بشه...خدايا شكرت...با همه وجود دوست داریم و روز تولدت رو كه يكي از بهترين روزاي زندگيمونه بهت تبريك ميگيم... ...
29 آذر 1392
1